به یاد شب پنجم محرم 83 مسجد ارک

 وبلاگ خبری صدرا  : امشب شب پنجم محرمه. سالروز حادثه آتیش سوزی مسجد ارک. تو اون آتیش سوزی در بهمن ماه ۸۳ حدود صد نفر زن و مرد و بچه در آتیش سوختند که لازم دونستم برای یادآوری هم که شده مطلب اون موقع خودم رو در مجله "همشهری جوان" دوباره بیارم. البته با یادی از همایونفر عزیز و برادران باصفای مجابی...
روح همگی شون شاد

**********
 
صدرا قاضی : ازآن واقعه هولناك عصرعاشورا، 1365 سال گذشته، هنوزهم نداي حسين (ع ) در كوچه پس كوچه هامان جاري است.
دوباره علم و كتل ها برپا مي شود و جوانان ارك نشين سوداي يار در دل مي پرورانند. زمان نزديك نماز مغرب است و بايد عازم مجلس ارك شد.
شب اول: مسلم بن عقيل (ع ) ، شب دوم: ورود به كربلا، شب سوم: حضرت رقيه س ، شب چهارم: حر، شب پنجم: حضرت عبدالله (ع )
از ديرباز در تهران رسم بر اين بوده است كه در دهه اول محرم، هر شب را به ياد يكي از شهداي كربلا اقامه عزا كنند.
مردم منتظر شب عاشورا هستند، ولي جوانان ارك، انتظار شب پنجم را مي كشند! مگر شب پنجم چه شبي است؟
شب پنجم، هر سال، حكايتي دارد كه تا در ميان اين جمع عزادار نباشيد به رمز و راز آن پي نمي بريد!
اما عبدالله (ع ) كيست؟
او يتيم ده ساله امام حسن مجتبي (ع ) ، و در حقيقت آخرين جان باخته راه حسين (ع ) در كربلاست.
جمعيت يك به يك به آرامي وضو مي سازند و وارد مسجد مي شوند و صف ها را تشكيل مي دهند تا پس از اقامه نماز، عزاي حسيني را برپا دارند.
امام جماعت، تكبيره الاحرام را بر زبان مي راند:
الله اكبر.
ركعت نخست خوانده مي شود. سرما در بيرون مسجد بيداد مي كند.
شعله بخاري ها را بالا برده اند تا بتوانند قدري بر سرماي زمستان فايق آيند و نمازگزاران و عزاداران را گرم كنند، اما گرما بيش از حد شده و نتيجه ديگري مي دهد. چادر برزنتي نزديك يكي از بخاري ها ناگهان شعله ور مي شود. ركعت دوم هنوز به ركوع نرسيده كه در يك چشم به هم زدن آتش تمام چادر سقف حياط را در بر مي گيرد.
آتش دقيقا از نقطه اي آغاز شده است كه در ورودي زنانه است.

دود و آتش فضاي حياط مسجد را احاطه كرده است.
صداي ناله و فرياد افراد داخل حياط و قسمت زنانه، نمازگزاران داخل مسجد را وا مي دارد تا براي حفظ جان كه واجب است، نماز را بشكنند و قصد خروج كنند، ليكن در حياط باران آتش مي بارد، لنگه باز در ورودي هم پاسخ گوي جمعيت خروجي نيست و اين وسط عده اي هم به زير دست و پا مي روند. اوضاع در قسمت بالا ناگوارتر از پايين است، چرا كه در قسمت زنانه مسدود شده و جز عبور از آتش راه نجاتي نمانده است.
در اين ميان عده اي دل به دريا مي زنند و بر شعله ها مي روند و دوان دوان و شعله ور اين سو و آن سو مي دوند.
شعله به قدري سريع دامن مي گسترد كه قدرت فكر كردن را از همگان مي ستاند.
از ايوان چيزي شبيه به انسان به پايين پرت مي شود.
چاره اي نيست، بايد از ميان شعله ها گذشت. صدها زن و كودك، فريادزنان و شيون كنان از ميان چادرها به بيرون مي دوند.
ناله ها همان ناله هاي آشناي تاريخ است؛ يا حسين (ع )، يا حسين (ع )
آتش چنان بي رحمانه مي تازد كه گويي قصد تارومار عالميان را دارد!
حاج آقا عدالتي  پيش نماز مسجد با طمأنينه هميشگي اش نماز را به پايان مي رساند؛ اكنون آتش فروكش كرده و آسيب چنداني به درون مسجد نرسيده است.
مي توان گفت كه تنها شخص مصون مانده از آسيب حادثه ارك، اوست. اگر مردم از مسجد به بيرون نمي رفتند، شايد آمار تلفات كمتر از اين بود. از ديگر سو، حاج منصور ارضي مداح مسجدارك كم كم خود را مهياي رفتن به ارك مي كند، ولي باز در دلش شور افتاده است.
مثل اين كه قرار است ديگر بار شب پنجم به يادماندني شود!
خبر مي رسد كه مسجدارك آتش گرفته است و او سراسيمه و هراسان خود را به آن جا مي رساند. مصدومان به بيمارستان ها انتقال يافته اند و آتش نشانان در حال پاك سازي محوطه اند؛ جمعيتي انبوه در آن جا گرد آمده اند.
اگرچه بخشي از نماي مسجد سوخته، ولي جمعيت حاضر باز هم آماده شده اند تا شب پنجم را با روضه عبدالله بن الحسن  (ع ) در همان جا بر سينه و سر بزنند، اما اين بار گويي حس كرده اند كه بر آل الله چه گذشته است:
بار بلاي عشق هر آن كس به جان خريد
از جام مهر دوست مي  عاشقي چشيد

 

مجله همشهری جوان - دوشنبه سوم اسفند ۱۳۸۳ - شماره نهم 

 

!بمب اتم بر لکه ننگ دفاع مقدس

 وبلاگ خبری صدرا  : اینکه جنگ ما دفاع مقدس بوده در کلیت آن جای شبهه ای نیست و اینکه هرکس در آن کشته شده، شهید محسوب می شود هم هیچ حرفی نیست، حتی کسانی که از ماشین در زمان فرار از جبهه به پایین پرت شده باشند و یا با یک شوخی نابجای شهرستانی(!) دنیا را وداع گفته باشند!

در اینجا صحبت از تحریف تاریخ جنگ است...

 

تلویزیون مستندی می سازد که یک لکه ننگ این جنگ را تبدیل به حماسه کند. باورتان می شود؟ باید حماسه ای از خیانت کاران باور کرد که حتی کسانی که سنشان به جنگ هشت ساله(67-59) قد نمی دهد، باورشان نمی کنند.

طرف رفته فیلم ساخته تا بگوید که در این شهر ویران شده توسط ارتش رژیم بعث عراق حماسه ای شگفت انگیز خلق شده است و حتی آوینی را هم به کمک آورده تا چیزی را به زور در حلق ما فرو کند.

این شهر نه فاو بود، نه کرکوک و نه یک شهر از کشور دشمن دیروز و همسایه برادر امروز، این شهر را هویزه می گویند.

 

تاریخ جنگ به خوبی به یاد می آورد که مردم عرب هویزه و سوسنگرد در پیش از تهاجم نظامی عراق برضد ایران اسلامی، چگونه زمینه بهانه را به صدام حسین دادند و چه نامه های فدایت شوم برای او ننوشتند و بعد از ورود هم، چه استقبال گرمی که از گردن گلفت های -لابد برادران عرب-  بعث عراقی نکردند.

 

در این فیلم  که به مناسبت هفته دفاع مقدس که شاید به قصد پاکسازی ذهنیت گذشته نسبت به این شهر ویران شده ساخته بود، نشان می داد که چه مجاهدتی از سوی مردم دلاور(!) هویزه در این نقطه از خوزستان صورت گرفته.

 

پیرمرد عرب هویزاوی می گوید:« ارتش عراق وارد شهر شد. ما زنها را می فرستادیم تا از نزدیکی آنها آب بیاورند. عراقی ها آنقدر متلک به زنهامان انداختند که فلان دختره خوشگله و ... و چنان رفتاری با ما کردند که جوانان هویزه طاقت نیاورند و حماسه شورآفرینی را خلق کردند!»

اگر شما مقاومتی از مردم هویزه دیدید، تاریخ جنگ هم از این مردم دیده است!

 

همین استناد کافی است که عراقی ها از فتح هویزه به عنوان خاطره خوش تجاوز یاد کرده اند و از خرمشهر به عنوان تلخ ترین...

 

مشخص نیست ما می خواهیم دفاع مقدس را چگونه نشان بدهیم؟

 

کسی نیست از آن پیرمرد فعلی و جوان آن روز بپرسد که اگر این گونه بوده و مقاومت جانانه ای در این شهر رخ داده، پس شهدایشان در کجا خاک شده اند و یا اصلا علم الهدی در آنجا چی می کرد؟

جالب است، این فیلم از شهید بزرگواری نام می برد که بخشدار خستگی ناپذیر این شهر بوده و براثر حمله عراقی ها به شهادت می رسد. مقبره این شهید هم اینک در بهشت زهرا است!

 

کار به جایی رسیده که امروزی ها ندانند که چه تفاوتی میان خرمشهر با هویزه وجود دارد و یا چرا دزفول هدف چند صد موشک قرار می گیرد و درست ده کیلومتر آن سوتر، شهر اندیمشک قهرمان(!) هدف یک تیرکمان هم واقع نمی شود!

 

جالب است که در این مستند تحریف حماسه، کسانی بودند که مدعی مقاومت در برابر اشغالگران عراقی بودند و معلوم نبود چگونه از مهلکه دشمنان خون آشام، خود را رهانیده بودند...

قضیه البته بلاتشبیه، شبیه همان اسیر زندانی نازی ها در جنگ جهانی دوم است که وقتی به صورت غیرمترقبه آزاد شد، از او پرسیدند، چگونه تنها تو را آزاد کردند و طرف گفت: به ما گفتند که انتخاب کنید که شما را بکشیم یا اینکه به شما «...» کنیم و آزادتان کنیم! طرف کمی فکر کرد و به آهستگی گفت: البته ما را کشتند!!

 

اما، پیشنهاد این است که در صورتی که کشور نیاز به بمب اتم داشت که حتما دارد(!)، آزمایش آن در نقطه ای صورت پذیرد که از بی خاصیت ترین نقاط کشور بوده و علف هرز زیادی دارد و از همه بدتر، لکه ننگ دفاع مقدس باشد!!

 

وبلاگ سهیل کریمی و وحید شاکری هم راه افتاد

 وبلاگ خبری صدرا  :بالاخره فیل بعضی ها هم یاد هندوستان میکنه و با وبلاگ نویسان از نوع محترمش همنشین میشن. اینکه خودشون وبلاگ نویس محترم بمونند البته ارتباطی به ما نداره اما امیدوارم وبلاگشون به باحالی خودشون باشه!

ا- سهیل کریمی رو حتما میشناسید. همونی که با سعید ابوطالب برای ساختن یه فیلم مستند اونهم در بحبوحه حمله آمریکا به عراق رفت و اونقدر به پروپای آمریکایی ها و انگلیسی ها پیچیدند که اجنویان را مجبور کردند تا اونارو دستگیر و چند ماهی رو آب خنک نوش جانشان کنند. حالا از جمله رفقای البته نه از نوع گرمابه و گلستان ما هستند که به فکر راه اندازی وبلاگ افتاده...

سهیل تصمیم گرفته وبلاگش یه کم خفن باشه، برای همین هم اسمش رو پارتیزان گذاشته و در معنی این کلمه افاضه فرموده که « پارتیزان یعنی پیرو . یعنی حامی . یعنی شیعه ی متعصب . یعنی شمشیر پهن و برنده»(!)

خدا به خیر بگذراند!

اما سهیل جان درباره وبلاگش نوشته: « اسمم سهیله و از خاندان کریمی های حصارزیرک شهریار . متولد بهارم و فروردین . هفتمین روز از سال هزار و سی صد و پنجاه و یک ، ساعت شیش و چهل و پنج دقیقه ی غروب تو بیمارستان شهید اکبر آبادی ( فرح سابق ) طلوع کردم ، اون هم چه طلوعی ! نافم رو با حادثه و التهاب بریدند !
دوران مدرسه رو تو شهریار گذروندم و خدمت سربازی رو هم تو شهریار . از سال 74 درگیر فعالیتهای سیاسی شدم و تا به خودم بیام شدم یه پا روزنامه نگار . مصاحبه می گرفتم ، مقاله سیاسی می نوشتم ، متن ادبی و شطح انتقادی دست و پا می کردم . عکس خبری و بحران می انداختم و گزارش تنظیم می کردم و حتی صفحه بندی اون هم روی لیات و دستی انجام می دادم و ... از این وری ها شلمچه و جبهه و از اون وری ها هم یه 2 روزی تو ملت بودم . در حین کار هم یا وزارت اطلاعات بازداشتم می کرد یا اطلاعات ناجا. یا دوربین عکاسی تو سرم خرد می شد ، یا مشت و لگد نثارم . و همه ی این ها تازه اول ماجرا بود !
پدرم یه مرد بود از جنس پولاد . خیلی مرد تر از اونی که بتونم توصیفش کنم . مرد بود و مرد مُرد . وتازه وقتی که مُرد ، من و خیلی های دیگه فهمیدیم که کنار چه عظمتی عرض اندام می کردیم . با رفتن اون و بریدن من از خیلی مدعی ها ، تصمیم گرفتم تو بهشتی که پدرم درست کرده بود به کار با شرافت کشاورزی بپردازم و شروع هم کردم . دو ماه بیشتر از این کارم نگذشته بود که پام لغزید تو یا لثارات . و هر روز بیشتر از دیروز اسمم افتاد سر زبونا و ظرف چند ماه رفتم تو فاز فیلم سازی و کار مستند .
52
سال پس از شهید سید مجتبی نواب صفوی سردبیر هفته نامه ی منشور برادری بودم که کار مستند سازیم شتاب گرفت . آمریکا اومد بغل گوشمون و کرم رفتن به عراق هم افتاد تو جون من . تو عراق به مدت 18 روز مهمون برادران عراقی بودم و 126 روز هم مهمون برادران آمریکایی ! و وقتی برگشتم به ایران ، نگه داشتن شرافت رو در ادامه ی کار مستند سازی دیدم و سه هفته بعد پاشنه ی فیلم سازی رو باز کشیدم .
تا پایان سال 85 حدود 30 عنوان و دقیق تر بگم ، 29 عنوان مستند ( و بعضا مستند داستانی ) کار کردم که سر جمع 63 قسمت برنامه شد . و حالا که در خدمت شما هستم و یه چند ماهیه کتاب ، اون هم تو باب دفاع مقدس دارم می نویسم که وقتی بیرون بیاد شما هم با خبر می شید .
همین ... !»

2- وحید خان شاکری هم که از همون طیفه، به خودش اومده و به فکر یه وبلاگ جالب انگیزناک افتاده. وحید جان که حالا دانشجو و از جمله باحال ترین، با کلاس ترین و همچنین وحیدترین!(این «ترین» از شعارهای دکتره که باید سرلوحه همه بروبچ باشه) شاکری این مرزو بومه.

امیدواریم وحید آدم بمونه و از قروفرهای البته بعضی از وبلاگ نویسان الگو نگیره.

وحید با اسم خیلی لات منشی عدل سیتی وارد گود شده و تلاش میکنه «عدالت شهری و شهروند عدالتخواه» را پیاده کنه که بعید می دونم بتونه از این غلط ها بکنه!!

 

!مانکن چادری دل منو بردی

ghazy.tk
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ملاقلي‌پور با بلمي، به سوي ساحل رفت

 وبلاگ خبری صدرا  :خبرگزاري فارس ساعتي پيش اعلام كرد، رسول ملاقلي‌پور شب گذشته سر صحنه فيلمبرداري به دليل حمله قلبي دارفاني را وداع کرد.

این کارگردان نام آشنای سینمای کشور متولد 1334 تهران بود. وي در روزهاي آغازين انقلاب عكاسي را به صورت آماتور آغاز كرد و با شروع جنگ بطور حرفه اي به ادامه آن پرداخت و پس از آن به ساخت فيلم هاي مستند جنگي از عمليات ها پرداخت و فيلم كوتاه «شاه كوچك» را با دوربين 16 م.م ساخت كه موفق به دريافت جايزه بهترين فيلم از جشنواره وحدت شد.

او نخستين فيلم بلند خود را در سال 1363 با نام «نينوا» با دوربين 16 م.م ساخت و به سينماي حرفه اي راه يافت.

وی در سال 65 جایزه بهترین فیلم جشنواره فیلم فجر را به خاطر «پرواز در شب» دریافت کرد و با «افق» رد خود را درمیان سینمای ایران گذاشت .

«بلمی به سوی ساحل» که دفاع جانانه از خرمشهر را روایت می کرد، او را در صدر سازندگان برجسته سینمای دفاع مقدس قرار داد.

ملاقلی پور سپس «مجنون» را مقابل دوربین برد تا پس از آن «خسوف» را نشان دهد. او آنگاه «پناهنده» را به دنبال خود به سینما آورد و محبوبیت خاصی درمیان منتقدان کسب کرد.
سال 74 سال «سفر به چزابه» بود که اگرچه در جشنواره فیلم فجر توفیق به کسب جایزه نشد اما یکی از بهترین کارهای سینمای دفاع مقدس را عرضه کرد.
«کمکم کن» را می توان  اثری ضعیف از او دانست اما «هیوا» توانایی ملاقلی پور را ثابت کرد و در جشنواره فجر به عنوان بهترین فیلم و کارگردانی انتخاب شد.

به اعتقاد منتقدان «نسل سوخته» شاهکار این کارگردان توانای سینمای ایران بود که در سال 78 ساخته شد.
«قارچ سمی» در سال 80 می رفت تا وجهه او را کمی دچار تزلزل کند اما «مزرعه پدری» که به گفته خودش خداحافظی او از سینمای دفاع مقدس بود، در سال 81 کلید زد و اثری جاوید را به جای گذاشت.

آخرین ساخته او «میم مثل مادر» بود که به موضوع پيامدهاي جنگ هشت ساله مي پرداخت و چندی پیش اکران عمومی شد.

 

!مردم ایران مثل مرغ زندگی می کنند

 " وبلاگ خبری صدرا "  :مراسم اختتامیه جشنواره وبلاگ نویسی پیامبر اعظم (ص) در حالی شب گذشته در فرهنگسرای بهمن برگزار شد که هیچ مسوولی حضور نداشت و مراسم در سکوت خاصی برگزار شد.

درکنار کاستی ها که زیاد به چشم وبلاگ نویس ها نیامد، از تپق زدن های پی در پی مجری و آدرس خواندن ناشیانه وبلاگ ها تا پذیرایی البته خوب برگزار کنندگان، نکته جالب این مراسم سخنرانی یک جوان خوش تیپ و قیافه آلمانی بود که گفته می شد وبلاگ نویس است. 

این مسلمان آلمانی مو بور چشم قشنگ! در سخنان نسبتا بلندش با زبان شیرین فارسی کلی هندوانه زیر بغلمان گذاشت و از دین و فرهنگ ایرانی - اسلامی مان حرف زد و آب از لب و لوچه مان سرازیر کرد اما در آخر حرف اصلی را بر زبان راند و زیرآب فرهنگ غنی(!) جامعه فعلی ایران را زد.

علی فلیپ لنسل با اشاره به یک ضرب المثل آلمانی، جامعه ایرانی را به زندگی مرغان تشبیه کرد و گفت: «وقتی جامعه امروز ایران را می بینم، یاد آن مثل آلمانی می افتم که می گوید، مرغ ها وقتی می خواهند غذا بخورند، ابتدا مرغ قوی تر غذا می خورد و سپس براساس قدرت و زور مرغ ها دانه به آن ها می رسد و دست آخر آن مرغ ضعیف غذای بسیار کمی نصیبش می شود.»

وی سپس افزود: «جامعه امروز ایران همانند این مثل آلمانی است که هرکه زور بیشتری دارد، به غذای بیشتری هم می رسد و مردم بدون در نظر گرفتن دیگران، به غذا هجوم می آورند و مردمی که دستشان به جایی بند نیست به غذای بسیار کمتری می رسند.»

فلیپ لنسل از حضار خواست تا این حقیقت تلخ را بپذیرند و در جهت اصلاح آن قدم بردارند، چرا که این باعث استقرار عدالت در جامعه می شود.

اگرچه این سخنان در ابتدا دمقمان کرد ولی وقتی کمی فکر کردیم سخنان این اروپایی مسلک(!) را زیاد بی ربط ندانستیم. 
حالا این مساله چه مقدار به مسوولان فرهنگی کشور برمی گردد و چه میزان از آن را مردم باید در خود حل کنند، جای بحث دارد...

 

این هم چند تا فیلم خیلی کوتاه

         

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یلدا مبارک

عمرتون صد شب یلدا
دلتون قد یه دریا
تویه این شب های سرما
یادتون همیشه با ما

www.ghazi.tk

شيرها هم زن ذليل اند!

www.ghazi.tk
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کادر "تهران امروز" از ایران آمده است!

 وبلاگ خبری صدرا  :پس از درج خبر انتشار روزنامه "تهران امروز" در  مراسم اختتامیه جشنواره مطبوعات و خبرگزاری ها در تالار وحدت با آقای اسماعیلی در این مورد صحبت کردم.

 

ظاهرا ایشان زیاد از این که گفته می شود "تهران امروز" از نیروهای شرق استفاده کرده، خوشحال نبودند و ضمن تکذیب خبر پایگاه خبری مبارزین، تاکید کرد: «هیچ نیرویی از شرق به تهران امروز نیامده است و ما  از تعدادی از نیروهای سابق روزنامه ایران استفاده کردیم.»

 

از ایشان که البته از نیروهای اصلی اصولگرایان در عرصه مطبوعات است، پرسیدم: این نیروهایی که آوردید، اصولگرا هستند؟ گفت: «بله.» گفتم: یعنی از نظر شما بنفشه سام کیس، احمد جلالی فراهانی، منصور بیطرف و وصال روحانی اصولگرا هستند؟ گفت: «باید دید اصولگرا را چطور معنا می کنیم!»

ایشان هم چنین اضافه کرد: « هیچ نیرویی غیر از آقای دکتر توکلی در این روزنامه رسمی نیست و همه به صورت موقت کار می کنند. البته ما از همه روزنامه نگاران و از جمله نیروهای شرق به صورت حق التحریر استفاده می کنیم.» 

 

البته آقای اسماعیلی اجازه درج این مصاحبه را به حقیر ندادند و تنها برای آگاهی دادن این چند جمله را فرمودند و خطاب به دکتر توکلی گفتند: «آقای دکتر! خواهشا خبرهای داخل مجموعه را بیرون ندهید! »

دکتر توکلی هم پاسخ دادند: « من فقط به آقای قاضی گفتم که کادر ما از بچه های سابق ایران هستند نه از شرق.»

 

این روزنامه در سال ۷۸ توسط سازمان تبلیغات اسلامی و به نام عباس سلیمی نمین به عنوان مدیر مسوول مجوز گرفت و پیش از این تنها یک شماره منتشر شد تا مجوز آن باطل نشود.

این که چطور و با چه مبلغی سازمان تبلیغات مجوز تهران امروز را به پرویز اسماعیلی واگذار کرده اطلاعی در دست نیست و تلاش ما هم برای اطلاع از این موضوع از آقای سلیمی نمین به جایی نرسید اما زمان زیادی لازم ندارد تا سرته این قضیه مشخص شود.

...حالا ببینید!