وبلاگ سهیل کریمی و وحید شاکری هم راه افتاد
وبلاگ خبری صدرا :بالاخره فیل بعضی ها هم یاد هندوستان میکنه و با وبلاگ نویسان از نوع محترمش همنشین میشن. اینکه خودشون وبلاگ نویس محترم بمونند البته ارتباطی به ما نداره اما امیدوارم وبلاگشون به باحالی خودشون باشه!
ا- سهیل کریمی رو حتما میشناسید. همونی که با سعید ابوطالب برای ساختن یه فیلم مستند اونهم در بحبوحه حمله آمریکا به عراق رفت و اونقدر به پروپای آمریکایی ها و انگلیسی ها پیچیدند که اجنویان را مجبور کردند تا اونارو دستگیر و چند ماهی رو آب خنک نوش جانشان کنند. حالا از جمله رفقای البته نه از نوع گرمابه و گلستان ما هستند که به فکر راه اندازی وبلاگ افتاده...
سهیل تصمیم گرفته وبلاگش یه کم خفن باشه، برای همین هم اسمش رو پارتیزان گذاشته و در معنی این کلمه افاضه فرموده که « پارتیزان یعنی پیرو . یعنی حامی . یعنی شیعه ی متعصب . یعنی شمشیر پهن و برنده»(!)
خدا به خیر بگذراند!
اما سهیل جان درباره وبلاگش نوشته: « اسمم سهیله و از خاندان کریمی های حصارزیرک شهریار . متولد بهارم و فروردین . هفتمین روز از سال هزار و سی صد و پنجاه و یک ، ساعت شیش و چهل و پنج دقیقه ی غروب تو بیمارستان شهید اکبر آبادی ( فرح سابق ) طلوع کردم ، اون هم چه طلوعی ! نافم رو با حادثه و التهاب بریدند !
دوران مدرسه رو تو شهریار گذروندم و خدمت سربازی رو هم تو شهریار . از سال 74 درگیر فعالیتهای سیاسی شدم و تا به خودم بیام شدم یه پا روزنامه نگار . مصاحبه می گرفتم ، مقاله سیاسی می نوشتم ، متن ادبی و شطح انتقادی دست و پا می کردم . عکس خبری و بحران می انداختم و گزارش تنظیم می کردم و حتی صفحه بندی اون هم روی لیات و دستی انجام می دادم و ... از این وری ها شلمچه و جبهه و از اون وری ها هم یه 2 روزی تو ملت بودم . در حین کار هم یا وزارت اطلاعات بازداشتم می کرد یا اطلاعات ناجا. یا دوربین عکاسی تو سرم خرد می شد ، یا مشت و لگد نثارم . و همه ی این ها تازه اول ماجرا بود !
پدرم یه مرد بود از جنس پولاد . خیلی مرد تر از اونی که بتونم توصیفش کنم . مرد بود و مرد مُرد . وتازه وقتی که مُرد ، من و خیلی های دیگه فهمیدیم که کنار چه عظمتی عرض اندام می کردیم . با رفتن اون و بریدن من از خیلی مدعی ها ، تصمیم گرفتم تو بهشتی که پدرم درست کرده بود به کار با شرافت کشاورزی بپردازم و شروع هم کردم . دو ماه بیشتر از این کارم نگذشته بود که پام لغزید تو یا لثارات . و هر روز بیشتر از دیروز اسمم افتاد سر زبونا و ظرف چند ماه رفتم تو فاز فیلم سازی و کار مستند .
52 سال پس از شهید سید مجتبی نواب صفوی سردبیر هفته نامه ی منشور برادری بودم که کار مستند سازیم شتاب گرفت . آمریکا اومد بغل گوشمون و کرم رفتن به عراق هم افتاد تو جون من . تو عراق به مدت 18 روز مهمون برادران عراقی بودم و 126 روز هم مهمون برادران آمریکایی ! و وقتی برگشتم به ایران ، نگه داشتن شرافت رو در ادامه ی کار مستند سازی دیدم و سه هفته بعد پاشنه ی فیلم سازی رو باز کشیدم .
تا پایان سال 85 حدود 30 عنوان و دقیق تر بگم ، 29 عنوان مستند ( و بعضا مستند داستانی ) کار کردم که سر جمع 63 قسمت برنامه شد . و حالا که در خدمت شما هستم و یه چند ماهیه کتاب ، اون هم تو باب دفاع مقدس دارم می نویسم که وقتی بیرون بیاد شما هم با خبر می شید .
همین ... !»
2- وحید خان شاکری هم که از همون طیفه، به خودش اومده و به فکر یه وبلاگ جالب انگیزناک افتاده. وحید جان که حالا دانشجو و از جمله باحال ترین، با کلاس ترین و همچنین وحیدترین!(این «ترین» از شعارهای دکتره که باید سرلوحه همه بروبچ باشه) شاکری این مرزو بومه.
امیدواریم وحید آدم بمونه و از قروفرهای البته بعضی از وبلاگ نویسان الگو نگیره.
وحید با اسم خیلی لات منشی عدل سیتی وارد گود شده و تلاش میکنه «عدالت شهری و شهروند عدالتخواه» را پیاده کنه که بعید می دونم بتونه از این غلط ها بکنه!!